هنر مشارکت آفرینی/The art of engagement

Jim hudan
سخنی در مورد نویسنده
جیم هودان یکی از بنیانگذاران و مدیر عامل شرکت روت است که از مشاورین اجرای استراتژی است و به رهبران و مدیران کمک می کند تا کارمندان خود را به عنوان نیرو محرکه تغییر، تغییر دهند. وی سخنران محبوب و نویسنده کتاب "هنر مشارکت آفرینی" است. برای بیش از 25 سال ، او به سازمانهای تأثیرگذار در جهان کمک کرده است تا تجارت خود را تغییر دهند ، نحوه تعامل افراد خود را تغییر دهند و نتایج استثنایی ارائه دهند. آخرین کتاب این نویسنده تحت عنوان "نقاط کور شما چیست؟" در خصوص غلبه بر 5 باور غلطی است که رهبران را عقب نگه می دارد.
گذاری بر مطالب و محتوای کتاب
مانند همه انسان ها هر شركت داستاني دارد كه مي گويد كجا بوده، كجا هست و كجا مي خواهد برود. و مانند همه انسان ها هر شركت اگر سفري مهم در پيش داشته باشد، به نقشه اي كه مسير صحيح را نشان دهد، نياز دارد. كاربرد استراتژي شركت مانند اين نقشه است. استراتژي بيان مي كند برنامه هاي شركت چگونه اهداف و روياهايش را محقق مي سازد. به همين دليل رهبران شركت هاي موفق، براي حصول اطمينان از تدو ين يك استراتژي كامل، زمان زيادي صرف مي كنند. جالب اين است كه بسياري از اين رهبران اذعان مي كنند تدوين استراتژي، بخش ساده ي کار است و درعين حال مي گويند بخش چالش برانگيز، اجراي استراتژی است.
سال هاست آموخته ايم اجراي استراتژي، بيش ترين تاثير را بر موفقيت يك سازمان دارد. بسياري از مديران اجرايي زمان با ارزشي را صرف تدوين بي عيب و نقص استراتژي مي كنند ولي براي برنامه ريزي در اجراي استراتژي وقت كافي نمي گذارند. در نتيجه در تحقق اهداف خويش شكست خورده و روياهاي سازمان به حقيقت نمي پيوندند. كتاب«هنر مشارکت آفرینی» به شما نشان مي دهد كه مشاركت كاركنان در اجراي استراتژي، چگونه مي تواند كسب وكار شما را جهش وار پيش انداخته و فرايندهاي شما را با انرژي مضاعفي به پيش برد.
دقيقا چه چيزي سازمان شما را از اجراي استراتژي باز مي دارد؟ ما آن را شكاف بين افراد و قابليت ها مي ناميم. اين شكاف در اغلب سازمان ها بيش تر شبيه دره اي عميق است. در واقع دو دره عميق، بزرگ ترين چالش ها را ايجاد مي كنند.
دره عميق اول نشان دهنده شكافي است كه در اجراي استراتژي ايجاد مي شود. در تلاش براي پيش روي، بدون همراهي كاركنان، ممكن است سازمان ها استراتژي هاي خود را به گونه اي اجرا كنند كه براي كاركنانشان معني دار نيست. گويا هنوز درك نكرده اند كه انسان ها استراتژي را اجرا مي كنند. نتيجه؟ دره عميقِ عدم مشاركت. جايي كه افراد زيادي را مي يابيم كه استراتژي را درك نمي كنند و در عملياتي كردن و جان بخشيدن به آن هيچ نقشي ندارند؛ و يقينا از اهميت نقش شان در اجراي آن نيز آگاه نيستند. پل زدن بر اين دره عميق، از طريق ارتباط كاركنان با استراتژي و ايجاد حس مالكيت در آنان انجام مي شود. با اين حال، اين كار ضرورتا آن ها را به يكديگر پيوند نمي دهد.
دره عميق دوم، در پي ناتواني شركت در ايجاد فرايندي است كه نحوه اجراي استراتژي را طرح ريزي مي كند و از همه مهم تر، افراد را در اجراي استراتژي به هم مرتبط مي كند، شكل می گیرد. دره عدم ارتباط، تشريح مي كند كه بدون وجود يك فرايند مناسب، حتی افرادي كه استراتژي را درك كرده و پذيرفته اند نيز نمي توانند به نتايج مورد نظر دست پيدا كنند.
منظور از مشاركت آفريني چيست؟
در اغلب شركت ها، كاركنان درك نمي كنند كه استراتژي چيزي نيست كه قبل از شروع مسابقه تعيين شده باشد و سپس اجرا شود. استراتژي مدام در تغيير است و براي داشتن شانس پيروزي نياز به بازنگري مداوم دارد. تمام اما و اگرها بايد همواره مورد بررسي قرار گيرند و فعاليت هاي مرتبط با آن ها شناسايي شوند و اطمينان حاصل شود كه افراد مي توانند اجراي اثربخش آنها را ادامه دهند.
تفاوت در مشاركت
سه بنّا كنار هم كار مي كردند. هريك از آن ها آجري را بر مي داشت و آن را همراه با ساروج در جايي قرار می داد. پسركي از آ نها پرسيد چه كار مي كنيد؟
بنّاي اول جواب داد : «من آجر روي آجر مي گذارم»
دومي پاسخ داد: «من ديوار مي سازم»
و سومي پاسخ داد: « من مدرسه مي سازم» اين مدرسه قرن ها پایدار مي ماند و در آن جواناني آموزش ميبينند كه در آينده كارهاي بزرگي انجام خواهند داد.
اين داستان كوتاه دو متغير كليدي دارد: رويكرد و نتيجه. سوالات زير را در نظر بگيريد:
كدام بنّا فقط منتظر تمام شدن وقت كار است؟
كدام بنّا فقط بر كاري كه انجام مي دهد تمركز دارد؟
كدام بنّا واقعا با كاري كه انجام مي دهد عجين است و ارتباط بين كارش و تاثيري كه روي ساير افراد دارد را درك مي كند؟
تفاوت زيادي بين آجرچيني و ساختن مدرسه وجود دارد. رويكرد و نتايج به طرز چشم گيري با هم تفاوت دارند.
ريشه هاي مشاركت
مشاركت، موضوعي تك بعدي نيست بلكه مي توان آن را در ورزش، دوستي، و ديگر جنبه هاي زندگي پيدا كرد .مشاركت مي تواند آسان، طبيعي و هيجان انگيز باشد.

چهار خصيصه انساني باعث مي شود مشاركت بسيار طبيعي جلوه كند. اين خصايص بشري، ريشه ها يا اساس مشاركت را تشكيل مي دهند.
• افراد می خواهند که جزیی از یک چیز بزرگتر باشند.
• افراد می خواهند كه به چيزي تعلق خاطر داشته باشند.
• افراد مي خواهند كه در سفري معني دار شركت كنند.
• افراد مي خواهند بدانند تلاش هاي آنان به هدف اصابت كرده يا تفاوتي ايجاد مي كند.
شش مانع اساسي در مسیر مشارکت کارکنان:
1-اگر پرمشغله باشم نمی توانم مشارکت کنم:
پيتر دراكر- نخبه مديريت- در روزهاي پاياني عمر خويش به سوال زير اين گونه پاسخ داد: تنها سوالي كه از يك مدير يا رهبر درباره ميزان اثربخشي اش مي كنيد چيست؟ پاسخ دراكر كوتاه و به جا بود: «از آن ها مي پرسيدم در دوماه گذشته انجام چه كاري را متوقف كرده اند؟». دراكر به افزايش تعداد اولويت هاي شركت اشاره داشت، به نكته اي كه حجم خالص دستورات باعث مي شود كاركنان احساس پرمشغله بودن كنند.
2-اگر درک نکنم نمی توانم مشارکت کنم:
تناسب قلب مشاركت است. اين نقطه اي خوشايند است كه به افراد براي داشتن احساس تعلق موثر كمك مي كند. حرفه لطيفه گويي را در نظر بگيريد جايي كه تناسب باعث مي شود فرد موفق شده يا شكست بخورد . هنگامي كه مخاطبان باور مي كنند كمدين و ابزارهايش با آن ها ارتباط دارند بلافاصله مشاركت مي كنند، مي خندند، سرزنده هستند و انرژي شان سراسر سالن را فرا مي گيرد. هنگامي كه رهبران بتوانند تخيل، كنجكاوي و سوالات كاركنان را به چنگ بياورند مي توانند كاركنانشان را به شيوه اي نو و جذاب مشاركت دهند. اگر رهبران كنجكاوي هاي اصلي كاركنان درباره كارشان را واكاوي نكرده يا درك نكنند بزرگ ترين فرصت كمك به آن ها براي درك استراتژي كسب وكار از دست مي رود.
3-اگر بترسم نمی توانم مشارکت کنم:
ممكن است درباره سلسله مراتب نيازهاي مازلو چيزهايي شنيده باشيد. اين مدلي است كه مازلو در سال 1940براي تبيين انگيزه هاي انساني ارايه كرد. در پايين ترين سطح، نيازهاي فيزيولوژيك قرار دارند: اكسيژن، غذا و آب. بعد از نياز فيزيولوژيك، نياز به امنيت قرار دارد. هنگامي كه احساس امنيت نمی کنیم، ترس اقدامات و تعاملات ما را تحت تاثير قرار مي دهد. ترس باعث مي شود خودمان نباشيم. در سازمان ها ترس باعث می شود در سطحي كه قادر هستيم كار نكنيم. در هنگام نگراني، جبهه گرفته، محتاط و محدود هستيم و هر كاري انجام مي دهيم تا احساس امنيت را بازيابيم. سازمان ها با چارچوب هايي از قوانين، سياست ها و الزامات، محيط هايي را ايجاد مي كنند كه در آن جا افراد احساس مي كنند بايد به شيوه اي خاص رفتار كرده، فكر كنند و باور داشته باشند. آن ها مي ترسند اگر اينگونه عمل نكنند با سازمان تناسب پيدا نخواهند كرد و اين برايشان پيامدهاي منفي در پي خواهد داشت.
4-اگر تصویر بزرگ را نبینم نمی توانم مشارکت کنم:
برخی از رهبران سازماناز واژگاني چون مديريت ارتباط با مشتري، مديريت كيفيت جامع، برنامه ريزي منابع سازمان، زنجيره تامين، ناب و كايزن استفاده مي كنند. مثل اين است كه آن ها يك پازل هزار قطعه دارند و هر از گاهي يكي از اين قطعات را براي کارکنان مي فرستند. به نظر مي رسد اين قطعات هيچ ارتباطي با يكديگر ندارند. يك قطعه مي گويد نوآور باشيد، قطعه ديگر مي گويد هزينه ها را كاهش دهيد، ديگري مي گويد كُند حركت كنيد، ديگري مي گويد سريع حركت كنيد. يك قطعه مي گويد مشتري را خشنود سازيد، و ديگري مي گويد موجودي را كاهش دهيد. بعد از گذشت يك ماه از جانمايي و چيدن اين قطعات بر روي ميز تنها نتيجه گيري كه مي توان داشت اين است که این قطعات به یک پازل تعلق ندارند. داستان پازل چالش هايي را تشريح مي كند كه شركت ها براي نمايش تصويري بزرگ و كامل از كسب وكار به كاركنان با آن روبه رو مي شوند. به بيان ساده، اين تصوير بزرگ نشان دهنده نمايي كلي از كسب وكار و بيانگر تمامي موضوعاتي است كه بايد مدنظر قرار گرفته و به هم متصل شوند.
5-اگر احساس مالکیت نکنم نمی توانم مشارکت کنم:
مباحثه براي تعهد و دروني سازي فردي بسيار حياتي است. ارايه شسته و رفته هرگز نمي تواند جز آماده سازي بستر، كار بيش تري انجام دهد. تكنيك گفتن و متقاعد كردن ممكن است به ما كمك كند براي بهبود عملكرد، فرايند ارتباطات را كنترل كنيم، اما نمي تواند مشاركت، متقاعد شدن، تعهد و به كارگيري تلاش داوطلبانه را تضمين كند.
6-اگر رهبران واقعیت را نپذیرند نمی توانم مشارکت کنم:
اجازه دهيد درباره مشاركت كاركنان در اجراي استراتژ ي واقع بين باشيم. در حالي كه مديران مشتاقانه استراتژي را تدوين مي كنند و خواستار تحول شركت هستند، واقعيت اين است كه اغلب استراتژي ها نااميدانه در روي كاغذ گير مي كنند. چگونه مي توانيم اين مساله را حل كنيم؟
روبرت كاپلان و ديويد نورتون نويسندگان كتاب معتبر «کارت امتیازی متوازن» مي گويند تنها 10 درصد از استراتژي ها به طور واقعي اجرا مي شوند. به استناد بررسي هاي موسسه ارنست اند يانگ مي دانيم كه از منظر ارايه نتايج، اجراي استراتژي بسيار مهم تر از تدوين استراتژي است. تحليلگران زوگي گزارش مي كنند كه 70درصد از اقدامات و ابتكارات براي تغيير، به دليل مسايل انساني شكست مي خورند نه نيروهاي بازار. اين مسايل ناتواني در رهبري، فقدان كار تيمي، عدم تمايل به شروع ابتكارات، و ناتواني در كنار آمدن با تغيير را شامل مي شود. از سازمان گالوپ ياد گرفته ايم كه نزديك به سه چهارم كاركنان به طور فعال در كار مشاركت ندارند و اين عدم مشاركت فعال تنها در آمريكا هزينه اي بالغ بر 300 ميليارد دلار در سال در قالب بهره وري از دست رفته به همراه دارد. براي مشاركت هوشيارانه كاركنان در كسب وكار، لازم است چيزهايي كه واقعا برايشان مهم است و باعث احساس ارزشمندي آن ها مي شود را پذيرفته و مورد توجه قرار دهيم.
نکته پایانی اینکه شايد بزرگ ترين چيزي كه در سازمان ها فراموش كرده ايم اين است كه انسان ها براي ما كار مي كنند. پس برجسته ترين استراتژيها نیز بي ارزش است اگر انسان ها نتوانند پذيراي آن بوده و در آن مشاركت كنند. اين مسئوليت رهبران سازمان است كه همواره شكاف بين افراد و قابليت ها را با دانستن و تمرين كردن پر کنند. اين كار موجب بهره برداري از استعدادها و قابليت هاي دست نخورده اي مي شود كه منتظر بيدار شدن و مشاركت هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *